خزان غریبانه ای دیگر

خبر اینچنین بود “” فرخ تمیمی درگذشت””

باقی قضایا بروایت آقای حامد صفایی تبار از خبر هم ساده تر و کوتاه تر بود ، مجلس ختمی که اگر نشانی دقیق را نداشتی باور نمیکردی برای کسی برگزار شده که حداقل کتابهایش در تیراژ چند هزار جلی بفروش رفته است .

 

فرخ تمیمی شاعر دهه های 40 و 50 که همدوره شاعرانی چون نصرت رحمانی ، منوچهر آتشی ، سیمین بهبهانی ، فروغ فرخزاد و ... بود در سن 70 سالگی درگذشت .

خودش در وصف شاعر شدنش میگفت :

در خود کششی دیدم که تشویق شدم به سرودن شعرهایی که باید مثلا اسمشان را گذاشت شعرهای اجتماعی ، سیاسی یا وطنی . شعرهایی که آن ایام با برداشتهایی حاکی از علاقه به میهن و سرزمین پدری ، خوب معلوم است که برآیند شور و شوق جوانی است .

این آغاز شعر سرودن جدی من بود . بارها با نظر به شوربختی های دوران زندگی ام با خود میگویم که کاش در نخستین گام ارتکاب پایم به سنگ میخورد و می شکست و دنبال شعر را نمیگرفتم . با آن شعرهایم اگر چه مزه لبخندهای تشویق آمیز پسران و دختران هوادار نهضت ملی را چشیدم اما سرو کله خونین و دعوا در مدرسه و اجتماعات سیاسی و گاهی چند ساعتی در کلانتری ماندن بهایی بود که پرداختم ...

 

گزیده ای کوتاه از اشعار فرخ تمیمی

 

روزی که نیستی

در چشم آسمان

      زمین هنوز جوانی تنهاست

                  در ماه می نشیند ، اما قلبش

                              در کهکشانها می کوبد

روزی که نیستی

((ناهید))

شاید تنهایی را نشکیبد دیگر

و با جوهر بنفش

یک سرخگل بکوبد بر بازوی زمین

 

منصور

منصور

بالای دار

بالاتر از من

بالاتر از تو

بالاتر از خاک

نزدیکتر به خالق افلاک