بالای شهر /پایین شهر

نمیدونم چرا بعضی وقتها اینجوری میشم .

دلیلش کم کاری است ، تغییرات آب و هواست غذای ظهر است و یا .... اما بهر حال بعضی روزها وقتی که از محل کار به خانه برمیگردم توی سرویس اداره خواب به چشمهای من نمیاد و این مسافت 1 ساعته برای من تبدیل به سریال داستانی میشه .

محل کار من شمال شهر تهران (اقدسیه ) است ولی خانه من جنوب شهر تهران (شهرری ) است

خوب تعریف سریال امروز شاید خالی از لطف نباشد :

همیشه قیافه آدمهای این بالا برای من جالب بوده . طراوت و شادی توی چهره هاشون موج میزنه . دغدغه ای توی نگاهشون دیده نمیشه (از نوع دغدغه هایی که من میشناسم ) . البته اینها همه از نگاه من بوده شاید منهم بعضی چیزها رو نمیبینم (نمیخواهم ببینم ) .

اینجا بنظر همه چیز سرجای خودشه . رابطه ها درست تعریف شده ، حقوق فردی در کنار حقوق اجتماعی شکل گرفته ، صحبت کردنها زیباست ، برخوردها پسندیده است و ...

خیلی تعریف کردم نه ؟ ولی اگر واقع بین باشیم حقیقت همین است . دوستی میگفت اگر انسانها دغدغه معیشت نداشته باشند دیگران را نیز میبینند و همین دیدن یعنی احترام به حقوق دیگران .

 

بگذریم . ادامه مسیر حرکت سرویس در اتوبان میباشد . اینجا انسانها و رابطه هایشان کمرنگ میشود و بجای آن ماشینها و رابطه هایشان پررنگ . نگاه کردن از پشت پنجره ماشین به داخل ماشینهای دیگر نیز لذتی دارد .

یکی در حال رانندگی سیگاری دود کرده و با ولع تمام دودش را بیرون میدهد (هوای تهران نیاز به آلودگی دارد)

یکی با خانم کناردستش با شادی تمام حرف میزند و اصلا هم حواسش به رانندگی نیست (حالا چرا نمیدانم )

یکی صدای ظبط ماشینش گوش فلک را کر کرده است (گوش خودش را نمیدانم )

یکی ماشینش پر از آدم است (4 تا عقب و دو تا جلو) احتمالا مسافرکش است .

یکی (ببخشید ) دست در بینی خود کرده و همین که نگاه من را روی خودش زوم شده میبیند مثل برق گرفته ها تغییر حالت میدهد .

عجب ! یکنفر پشت فرمان در حال گریه کردن است حالا چرا گریه میکند نمیدانم .

اینجا حد وسط بالا و پایین است . گاهی خوب و گاهی کمی بد . گاهی زیبا و گاهی کمی زشت .

البته بهتره از این راننده سرویس هم بنویسم که روی این شوماخر قهرمان مسابقات فرمول یک را کم کرده و چنان توی اتوبان مانور میدهد (با این اتوبوس) که نگو (البته اگر اینجوری نبود معلوم نیست هر شب کی میرسیدیم خونه ).

 

خوب رسیدیم . از اینجا به بعد دیگه منطقه خودمون هست . اولش اینرو بگم با همه زشتی ها و زیباییها دوستش دارم . ولی خوب اینجا خیلی چیزها فرق میکند .

بازهم مثل هر روز در ورودی شهر تجمع آدمها دیده میشود . این بنده های خدا کسانی هستند که از صبح تا غروب اینجا میاستند به این امید که کاری پیدا کنند . همه جور کار از باربری و عملگی گرفته تا دستفروشی و ...

باور کنید چند بار به فرمانداری نامه زده ام که این تجمع ها برای حفظ ظاهر شهر خوب نیست ولی کو گوش شنوا .

خوب دوباره آدمها و رابطه هاشون پررنگتر میشود . خوش تیپ و بد تیپ ، خوشگل و زشت ، چاق و لاغر ، کوچک و بزرگ و هر نوع و مدلی که بخوای . اصولا چون جمعیت و تراکم آدمها بیشتر است همه جور آدمی میبینی .

اینجا فرهنگ خاص خودش را دارد . خیلی لفظ قلم صحبت کردن (بقولی سوسول بودن ) پسندیده نیست . آدمها اینجا بخودشان میرسند ولی نه خیلی زیاد (حالا شاید بلد نیستند مثل خودم ) . رابطه آدمها خیلی نزدیکتر میباشد (بعضی وقتها میل به فضولی پیدا میکند ) . خنده ها از حد لبخند به قهقهه سوق میکند . از همه طرف صدای دادو فریاد ( فروشندگان ، ماشینها ، عابرین و ...) به گوش میرسد . معمولا کوچه ها محل تجمع خانمها و جلسات صحبت (غیبت ) میباشد . بازارها و مغازه ها شلوغ است ( البته خرید کم است و بیشتر جهت وقت تلف کردن و دیدن )  و ......

انصافا اینجا خیلی زنده است ولی سرزنده بودن خیلی نیست . دغدغه تمام آدمهای اینجا معیشت است . اینجا همه برای لقمه نانی میدوند . باور کنید خندیدن ها و قهقهه زدنها بخاطرلحظه ای  فراموش کردن غمها و ناراحتی ها میباشد .

خوب اینجا جنوب شهر است . اونهایی که توی تهران زندگی میکنند و از لحاظ مالی ضعیف هستند توی این قسمت شهر زندگی میکنند . مهاجرین تهران در اینجا زیادهستند (با فرهنگها و اداب گوناگون ) . رابطه ها در اینجا بر اساس معیارهای قدیم تعریف شده (که بعضی وقتها گرایش به تعصب دارد ) . اینجا معیارهای اجتماعی در قالب ارزشهای تغریف شده مذهبی ( نه مذهب واقعی ) تعریف میشوند . البته رگه هایی از معرفت و لوطی منشی وجود دارد و هنوز آدمهایی که ناشناخته کمک میکنند هستند .

خسته شدید نه . ببخشید دیگه از سرویس پیاده شدم . از اینجا تا خونه راه زیادی نیست . باور کنید همین که به خونه برسم همه اینها یادم میره ولی واسه اینکه نه خودم رو اذیت کنم نه شماها رو از این به بعد بزور هم شده توی سرویس میخوابم