عمر جهان بر من گذشته است.
نزدیک ترین خاطره ام خاطره ی قرن هاست.
بارها به خون مان کشیدند
به یادآر،
و تنها دستاورد کشتار
نان پاره ی بی قاتق سفره ی بی برکت ما بود.
اعراب فریبم دادند
برج موریانه را به دستان پرپینه ی خویش برایشان در گشودم،
مرا و همه گان بر نطع سیاه نشاندند و گردن زدند.
نماز گزاردم و قتل عام شدم
که رافضیم دانستند.
نماز گزاردم و قتل عام شدم
که قرمطیم دانستند.
آن گاه قرار نهادند که ما و برادران مان یک دیگر را بکشیم و
این کوتاه ترین طریق وصول به بهشت بود!
به یاد آر
که تنها دستاورد کشتار
جلپاره ی بی قدر عورت ما بود.
خوش بینی ی برادرت ترکان را آواز داد
تو را و مرا گردن زدند.
سفاهت من چنگیزیان را آواز داد
تو را و همه گان را گردن زدند.
یوغ ورزاو بر گردن مان نهادند.
گاوآهن بر ما بستند
بر گرده مان نشستند
و گورستانی چندان بی مرز شیار کردند
که بازمانده گان را
هنوز از چشم خونابه روان است.
کوچ غریب را به یاد آر
از غربتی به غربت دیگر،
تا جست و جوی ایمان
تنها فضیلت ما باشد.
به یاد آر:
تاریخ ما بی قراری بود
نه باوری
نه وطنی.
نه،جخ امروز از مادر نزاده ام.
زنده یاد احمد شاملو