شب یلدا

یه روز سرد زمستونی ، دمدمای غروب ، یه نیمکت چوبی توی یه پارک .

اونقدر دفتر یادداشتم رو خط خطی کردم تا نوک مدادم تمام شد . بالاخره باید عصبانیت رو سر یه چیزی خالی کرد !

اون از همکاران عزیز که ما شدیم سکوی پرتابشون .

اونم از دوستان نظر دهنده که یادشون رفت به به و چه چه هاشون .

البته تا بوده رسم دنیا همین بوده .

خلاصه برزخ عجیبی بود . یا باید از نو شروع میکردم و یا مداد و میشکستم و دفتر رو هم پاره پاره .

دستم با لرزش عجیبی بسمت مداد رفت . با هر دو دست دو طرف مداد رو محکم گرفتم . صدای خرد شدن آرام آرام استخوانهایش بگوش میرسید و من غرق در مرور واژه های خودم :

بالای شهر /پایین شهر

درس عبرت تاریخ

آینه نقاشی شده

کوی دانشگاه

حرف عشق

در ساعت پنج عصر

انقلاب نان

بی ستاره ترین آسمانها

تئاتر روی صحنه

فضائی نو

مداد کم کم بی طاقت میشد و من هم . دنیای هردویمان داشت به پایان میرسید که ...

 

گرمی دستی روی شانه هایم مرا از غرق شدن در دریای تفکرات بیرون کشید . مداد هم وحشت زده خود را از دستانم نجات داد و روی چمنهای پارک انداخت.

هراسان برگشتم . شعله های لبخندی سردی وجودم را میسوزاند . با تعجب پرسیدم :

شما !

جواب داد : یک دوست

گفتم : کاری داشتید ؟

جواب داد : مزاحمت

فکرم خراب بود ، خرابترم کرد . دنبال جمله که نه کلمه ای میگشتم تا خودم را از زندان نگاه و حرفش خلاص کنم که گفت :

پشت سر باد نمی آید.
پشت سر پنجره سبز صنوبر بسته است.
پشت سر روی همه فرفره ها خاک نشسته است.
پشت سر خستگی تاریخ است.

لب دریا برویم،
تور در آب بیندازیم
و بگیریم طراوت را از آب.
ریگی از روی زمین برداریم
وزن بودن را احساس کنیم.


بد نگوییم به مهتاب اگر تب داریم

نگاهم به دور شدنش بود . جای پایش گل شقایق میروئید . لحظه ای خود را از خلسه وجودش رهانیدم و فریاد زدم :

حداقل نامت را بدانم ؟

بی آنکه نگاهم کند گفت : تو فکر کن یلدا .

دیوانه وار بدنبال مداد میگشتم . طفلکی از ترس خود را پنهان کرده بود . آنرا برداشتم ، بوسیدمش و در تنها برگه خط خطی نشده دفترم نوشتم :

"شب یلدا چه زیباست"

نظرات 4 + ارسال نظر
مردی برای تمام فصول چهارشنبه 6 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 15:52 http://cheguevara.blogsky.com

خیلی قشنگ نوشتی آفرین

یلدا پنج‌شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 14:08

همه چیز گاه اگر کمی تیره می نماید
باز روشن می شود زود- تنها فراموش مکن این حقیقتی است:
بارانی باید تا رنگین کمانی برآید....
خیلی زیبا شروع کردی
منتظرمان نذار

نیمخط یکشنبه 10 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 14:40 http://nimkhat.blogsky.com

خیلی عالی بود...منتظر نوشته های بعدی هستیم...

دختر کوچولو یکشنبه 10 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 14:46 http://talkho-shirin.blogsky.com

قشنگ بود .....موفق باشی .....مرسی به وبلاگم اومدی.بازم پیشم بیا خوشحال میشم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد